داستان دو مهاجر: یکی در حسرت ویزا، دیگری درگیر نژادپرستی

هر کسی که سودای مهاجرت در سر دارد، تصویری از یک زندگی بهتر، پر از فرصت و موفقیت در ذهنش می‌سازد. اما وقتی به مقصد می‌رسیم، یا حتی در حسرت رسیدن به آن باقی می‌مانیم، آن تصویر رویایی با واقعیت چقدر فاصله دارد؟ آیا سرزمین آرزوها همیشه همان بهشتی است که تصور می‌کردیم؟

این پادکست، داستان دو سرنوشت موازی را روایت می‌کند؛ داستان یک خواهر و برادر غنایی که هر کدام به شکلی متفاوت با رویای آمریکایی روبرو می‌شوند. برادر، یک برنامه‌نویس کامپیوتر، در کشورش مانده و تمام تلاشش این است که با گرفتن ویزا به همسرش در آمریکا بپیوندد، اما هر بار با درهای بسته روبرو می‌شود. خواهر اما، در آمریکا تحصیل کرده، با یک تاجر موفق آمریکایی ازدواج کرده و به نظر می‌رسد به تمام آرزوهایش رسیده است.

اما داستان به این سادگی نیست. در حالی که برادر با سرخوردگیِ نرسیدن دست و پنجه نرم می‌کند، خواهر در دل همان سرزمین رویاها، با نژادپرستی و حس بیگانگی دست به گریبان است و منتظر گرین کارتی است که شاید مرهمی بر زخم‌هایش باشد. این یک روایت عمیق درباره آرزوهای بزرگ، ناامیدی‌های غیرمنتظره و تلاش برای ساختن هویت در سرزمینی است که همزمان هم آغوش باز می‌کند و هم چهره‌ای سرد و بیگانه دارد. این اپیزود، چکیده‌ای از داستان تأمل‌برانگیز و لطیف رمان «کاری که ناپلئون نتوانست انجام دهد» نوشته «دی‌کی انورو» است که با ظرافت، لایه‌های پنهان تجربه مهاجرت را برای ما آشکار می‌کند.